ادبی . هنری . علمی . فرهنگی . بجز سیاست

خوشحالم که وبلاگ من را مشاهده میکنید . یک توضیحی بدم اصلا با سیاست کاری ندارم

ادبی . هنری . علمی . فرهنگی . بجز سیاست

خوشحالم که وبلاگ من را مشاهده میکنید . یک توضیحی بدم اصلا با سیاست کاری ندارم

بوی زندگی

خدایـــا... کودکان گلفــــروش را می بینی؟! مــــردان خانه به دوش ... دختــــرکان تن فروش ... مادران سیــــــاه پوش ... کاسبـــان دین فروش ... مــــحرابهای فــرش پوش ... پدران کلـــیه فروش ... زبانــــهای عشـــــق فروش ... انسانهای آدم فــــروش ... همه رامیبینی ؟! می خواهم یک تکه آسمان کلنگی را بخرم،دیگر زمینت بوی زندگی نمیدهد !!

عاشق

روزی مجنون از سجاده شخصی عبور می کرد. مرد نماز را شکست وگفت : مردک! درحال راز و نیاز با خدا بودم تو چگونه این رشته را بریدی؟ مجنون لبخندی زد و گفت : عاشق بنده ای هستم و تو را ندیدم و تو عاشق خدایی و مرا دیدی! ؟

متن عبور

« عبور »

 

مانند امروز که دیروز را قربانی خودخواهی خود نمود و مانند فردا که امروز را با بی رحمی خواهد کشت ، باید خاطرات را با بی رحمی به فراموشی سپرد. ماننددیروز که در گریز از امروز بود و مانند امروز که در گریز از فرداست باید از فردا گریزان بود .مانند آن ها که با بی رحمی از دیروز گذشتند تا به امروز رسیدند ، باید از امروز آن ها گذشت و به فردا رسید ناگزیر .  مانند آنان که از شیرینی دیروز گذشتند و تلخکامی امروز را به یادگار گذاشتند تا خود شیرین کام باشند باید از امروزشان گذشت و تلخکامی فردا را به آن ها هدیه نمود . (م.تنها)    

متن آخرین پناه

« آخرین پناه »

 

انتظار آن را می کشم تا ببارد و سیراب کند جان خسته مرا ، قلب تشنه مرا ، به امید می نشینم ، زانو در بغل می گیرم ، دست بر آسمان می گیرم ، اول خدا و پس از آن تو را صدا می کنم .آن قدر در دیدگان پر مهرت خیره می شوم تا باران محبت تو بر کویر قلب من ، قلب ترک خورده من شروع به باریدن کند. آری ببار بر قلب من که محتاج محبت است ، ببار شاید مهر تو مرهمی بر زخم های آ ن باشد و شاید بتواند ترک های آن را بپوشاند.                          

  آری ببار که جز باران محبت تو دیگر آرزوی باریدن هیچ بارانی را ندارم . آری ببار ای آخرین پناه من . .      (م.تنها)                                         

متن سفر

« سفر »

با دیدگانی اشکبار سفر خواهم کرد از سرزمین دوستان نقابدار ، از سرزمینی که نجابت تنها پوششی برای ننگ هاوصحه گذاشتن بر خیانتهاست .خاطرات را خواهم کشت و سفر خواهم کرد از سرزمینی که رفیقان چشم در چشم می دوزند اما نگاهشان دروغ است و در دیدگانشان فریب .      

   و بیگانه خواهم شد با سرزمینی که عاشق شدن جرم است و عشق را بر دار نفرت ها می کشند .      

عاشقانه و با افتخار سر را بالا می گیری و پای چوبه دار می روی و فریاد می کنی عاشقم اما ، اما آنگاه که برای آخرین بارجرمت راعاشق بودن می خوانند و برای آخرین بار نگاهت با نگاه معشوقت تلاقی می کند و می خواهی با نگاه عشق را فریاد کنی ، تماشاگر دزدیدن نگاه او هستی و روگرداندن او ! آنگاه است که بغض احساس فریب زودتراز طناب دار گلو را می فشارد .        

خواهم گریخت از سرزمینی که گرمی دستان معشوقه ها و آنان که تظاهر به عاشق بودن می کنند تنها گرما بخش دستان رقیبان و دشمنان است ، سرزمینی که عشق ها مردود است و جگرها از خنجر خیانت ها پاره پاره (م.تنها)                                                                              

متن بازیگران احساس

« بازیگران احساس »

 

آنان که از آشنایی تنها خاطراتش را بر جای می گذارند ، آخر روز ی فرا خواهد رسید که حتی در خاطرها نمی گنجند و فراموش خواهند شد . آنان که از روشنایی تنها برق چشمهایشان ر ا می شناسند ، آخر روزی خواهد رسید که دیگر چشمانشان سویی نخواهد داشت تا حتی برقی بزند و سینه ای را روشن کند و دیدگانشان همچون قلبشان تاریک خواهد شد . آنان که امروز را به بازی می گیرند و می خندند آخر روزی خواهد رسید که در حسرت روزهای از دست رفته می گریند و ما بر آن ها خواهیم خندید.(م.تنها)                                                                         

متن نگاه

« نگاه »

 

بازهم امروز چشمانم خیره ماند به راهی که هر روز بر آن خیره بود . باز هم امروز صدای پای آشنایی به گوشم رسید ، باز امروز گرمی دستانی آشنا وجودم را گرم نمود و تار و پودم را به آتش کشید . باز امروز چشمانم خیره برق چشمانی شد که زمانی تنها فانوس زورق بشکسته من در دریای پر تلاطم ناامیدی بود . امروز نگاهم با نگاهی درآمیخت که همیشه درآمیختن با آن بوسه را به ارمغان می آورد و هر بوسه کوره عشق ما را سوزان تر می نمود .            

اما امروز در این دیدگان اثری از یکرنگی نبود . امروز بار دیگر این نگاه قصد فریب دوباره مرا داشت تا بار سنگین خیانتش را بر دوش من سوار نماید و راهی برای توجیه خود پیدا نماید .    امشب من به جای دیدگانی می گریم که امروز تاب دیدن حلقه اشک را در چشم های زیبای او نداشتم ، دیدگانی که خود نیز می دانست نه راهی هست و نه پلی برای بازگشت . امروز نگاهمان باهم در آمیخت ، خاطرات را فریاد کرد و در حسرت آن سوخت . امروز بار دیگر دست بر بازوانی گرفتم که زمانی تکیه گاه کمر از نامردی خم شده من بود اما خود با خالی نمودن پشت من کمرم را به یکباره شکست و آرزوهایم را به تباهی کشید(م.تنها)

شعر راه گریز

« راه گریز »

پلک بر هم می گذارم ، هیچ نوری نیست

گوش به اطراف می سپارم ، هیچ صدایی نیست

پلک می گشایم ، هیچ کس نیست

آسمان را می نگرم ، ستاره ای هم نیست

من هستم و من ، حتی سایه ای هم نیست

تاریکی محض است ، نور شبتابی هم نیست

اینجا سرزمین مرگ است ،

جز مرگ راه گریزی نیست  ( م.تنها)

شعر ترس ( کشورهای بیگانه ای که دست از سر مسلمین بر نمی دارند)

« ترس »

 

صدای زوزه می آید به گوش

از گرگ ها ، سگ های هار

از آن ها که می گردند گرد ما  ،

دیوانه وار

باید ترسید از آن ها ، پرهیز کرد

هارند ، پاچه می گیرند

می گویند قاضی اند

اما عدالت را نمی بینند

این ها افعی اند ، مانند مار زخمی اند

این خفاش ها بی رحمند

بیمار خون آشامی اند

باید ترسید ، این ها بی ناموس و بی شرمند ( م.تنها)

شعر شهرما

« شهر ما »

 

در دشتستان شهر ما ، لاله ها بی سر

شقایق ها خونین پیکر و پرپر

نامردمی می کند بیداد

در دست های سایه ها خنجر

بر پرده ها رقص عروسکهاست

در پشت پرده ها بیداد

پرده ها نقاب صورتهاست

سکوت هم از درد می کند فریاد (م.تنها)

شعر ای کاش


« ای کاش ...»

 

ای کاش بر بوته پر خار تو ، غنچه ای روییده باشد

یا که نه ، دیده چون خار تو روی گل را دیده باشد

ای کاش بر سنگ قلب تو ، جوانه ای روییده باشد

یا که نه  قلب سنگ تو ، عکس آن را دیده باشد

ای کاش بر سنگ تنهایی ، در غروب نشسته باشی

یا که نه از دور دستها ، رنگ غروب را دیده باشی

ای کاش چون قلب تو ، دیدگانت سنگ می شد

یا که نه رنگ نگاهت ، با شب همرنگ می شد

ای کاش رنگ عشقت ، مثل شب یکرنگ می شد

یا که نه این اشک ، با اشک شقایق همرنگ می شد (م.تنها)

شعر عبور

« عبور »

از عشق باید گذشت ،با دیوانگی ها دمساز بود

از دروغ باید گذشت ، با آهنگ تنهایی همساز بود

از تو هم باید گذشت ، عشق تو مستانه آواز بود

از راز نگاه تو باید گذشت ، با تنهایی همراز بود

من به شب عادت کنم ، تا تو به فردایت رسی

من به سکوت عادت کنم ، تا تو به فریادت رسی

من به زخم عادت کنم ، تا تو به آزارت رسی

من به زهر عادت کنم ، تا تو به می نابت رسی

از گرمی دستان تو باید گذشت ،

وای نفرین بر این دروغ !

از آتش چشمان تو باید گذشت ،

باز با نفرین بر این دروغ !

از تو و از عشق تو باید گذشت ،

باز با نفرین بر یک دروغ     ( م .تنها )

شعر غفلت

« غفلت »

من لایق عشق نیستم

دگر عاشق نخواهم شد

شکستم از شکست خود

مجنون شدم ، عاقل نخواهم شد

عشق را در سینه ام کشتم

نگاه ها مردودند

دگر غافل نخواهم شد

احساس را خواهم کشت

محبت را با لگد له می کنم 

در زیر مهر عشق ،

باطل نخواهم شد   (م .تنها)

گفتگوی کره خر با پدرش

کـــره ای گــفــت بـــه بابای خرش*                * پــــدر از هـــمـــه جــا بـی خبرش
وقـــت آن اســــت بــــرای پســرت*               * ایـــــن الاغ نـــــــرّه ی کــــره خــرت
مــاده ای خـــوشگـل و زیـبا گیری*                * تـــو کــه هر روز به صحرا میری
وقـــت آن اســت کـه زن دار شـوم*                * ورنـــه از بـــی زنـــی بــیمار شوم
پـــدرش گــفــت کــه ای کـره خَرَم*                * ای عــزیـــز دل بـــابــــا ، پــســرم
تـــو کـــه در چــنــتــه نداری آهی *                * نـــه طــویـــلــه ، نه جُلی نه کاهی
تـــو کـــه جــز خـوردن مال پدرت*                * پـــــــدر نـــــــرهّ خـــــر دربــــدرت
هـــیـــچ کـــار دگــری نیست تورا*                 * یک جو از عقل به سر نیست تورا
به چه جرأت تو زمـن زن طـلــبی*                 * بـــاورم نـیــست کـــه ایـنقدر جَلبَی
بـــایـــد اول تـــو بــگـیـری کاری*                  * بــهـــر مــــردم بــبـــری تــو باری
بعـد از آن یک دو تا پالان بخـری*                 * بـهــر آن کُــرّه خـــوشگـــل بـبـری
یک طــویــلـه بکنی رهن و اجار*                   * تــا کــه راضــی شــود از تو آن یار
بـعــد بـایــد بـخری رخت عروس*                  * بـهـر آن مـاده خــر خـوب و ملوس
جُـــلـی از جــنـــس کــتـــان اعلا*                  * روی جُـــل نـقــش و نـگـاری زیـبـا
بــعـــد بـــایـــد بـــکـــنی گلکاری*                   * بــهــر مــاشـیـن عروس یـک گاری
وقــتی ایـــنـهــا بـــشـــود آمــاده*                     * بــعـــد از ایـــن زنـــدگــیـــّت آغـازه
می بــری مـــاده خــرت را حجله *                  * بــا تـــأنــی نَـکــه بـــا ایـــن عـجـله
بــشـنــو ایــن پــنــد زبابای خرت*                   * پــــــدر بـــــا ادب و بــــا هــــنـــرت
تــا کـــه اســبــاب مــهــیــا نشود*                    * موسم عــقــد تــو بــر پا نشود
پــس از امــروز بــرو بر سرِ کار*                  * تــا نـــهـــنـــد آدمـــیـــان پــشتت بار

شعر چرخ گردون


« چرخ گردون »

وای   اگر  روزی   زبر دستان   به زیر   آیند

بچرخد چرخ گردون و زیر دستان به رو آیند

ببین  امروز  زیری  یا   زبر   دستی  

طاق ابرویت فرو ریزد ببین فردا کجا هستی  (م.تنها)

شعر عشق من

« عشق من »

گرچه دل تو با دلم همراه نبود    

یادمن  یاد تو بود و توی خودخواه نبود

با تو غم را به دلم راه نبود

کار هر لحظه من  آه نبود

عشق من هرزه نبود ،  

گاه و بی گاه نبود    ( م. تنها )

شعر دردانه

 

« در دانه  »

آمدی درد مرا چاره  شوی 

مر هم زخم من بیچاره شوی

آمدی در شوی ، دردانه شوی

آمدی بر سر من سایه شوی

باعث شادی غمخانه شوی 

موجب گرمی کاشانه شوی

لیک رفتی ، نمک زخم شدی

درنشدی ، درد شدی

بر گونه من  اشک شدی 

سو سوزدی خاموش شدی و سرد شدی  ( م . تنها )

شعر دفتر دل

« دفتر دل »

گشودم دفتر  ناخوانده دل پیش تو

آن دفتری که پاره بود

همان که اول و پایان آن نام تو بود 

هر بیتی از اشعار آن فال تو بود

آن که ناخوانده  سری دادی تکان

گفتی که منظورش چه بود !                     

می نویسم  ؛

آن نگاه دل ر با  یت ، هوش من از سر  ربود

برق چشمان سیاهت ، تیرگی ها   را   زدود

گر چه دیروز و امروزت از آن ما نبود

می سرایم از برایت شاید که فردا هم نبود

می نویسم ؛

نازنین  ناز تو را باید ستود   

در وصف نگاهت بیش از این باید سرود

می نویسم ؛

 تا بدانی آن که لایق عشقت نبود

دین خود ، ایمان خود را از برایت داده بود    (  م .تنها )

                           


شعر عهدنامه

« عهد نامه »

عهد می نویسم عهد نامه ای با خون

عهدی که از داغش در خاک ناله سر دهد مجنون

می نویسم دل را باید کشت

عاطفه را چون خاطرات تلخ باید انداخت بر پشت

عهد می کنم سرای دل را ویران کنم

محبت را بر سر نیزه چو دژخیمان کنم

عهد می کنم شقایقها را خون پیکر و  پرپر کنم

لاله های سرافراز را بی سر کنم

می نویسم لیلی ها را باید در خاک کرد

چرا هر کس رسید لیلا شد و لیلی را بد نام کرد ؟

می نویسم عشق را باید بر صلیب سنگسار کرد

اگر این ها عاشقند باید عشق را در زیر آوار کرد

عهد می کنم دلها را بر آتش کشم

 عشقهای کاذب را از سینه ها بیرون کشم

می نویسم احساس را باید بر دار نفرتها کشید

باید بر نگاههای دروغ خنجرها کشید

عهد می کنم یادها را از سینه ام بیرون کنم

از این پس دفترم را سوگنامه مجنون کنم(م.تنها)

بخون به سلامتی هرچی عاشقه

بخون به سلامتی هر چی عاشقه 1- به سلامتی سه کس : غریب ، تنها ، بی کس 2- به سلامتی گاو چون که نگفت من ، گفت ما ?- به سلامتی کرم خاکی به خاطر خاکی بودنش ?- به سلامتی خیار به خاطر اینکه یار داره 5- به سلامتی شلغم به خاطر اینکه غم داره 6- به سلامتی کلاغ ، هر چند که سیاهه ولی عوضش یه رنگه 7- به سلامتی دیوار که هر مرد و نامردی بهش تکیه میکنن 8- به سلامتی شمع که تا آخرش به پات میسوزه

بهانه

نه محبت پول خردی ست در دستان تو
و نه من گدایی هستـم دست گشوده فرا روی تو !
نه ، نه عزیزم ، این ممکن نیست !
چون وقارم همانند قلبم شکستـنی نیست ...
می خواهی بروی ؟
این راه ، این هم تو !
ولی حالا که می روی ، بدان :
هر گاه خواستی برگردی
بسترت بالشی خاردار خواهد بود
و پیشوازت چشمانی ست
که دیگر هیچگاه گرمای نگاهشان را
حس نخواهی کرد ....
می خواهی بروی ؟
پس نه حرفی بزن و نه چیزی بگو
دیگر حتی نگاهـم هم نکن !
نیست شو چون غریبه ها در مه و دود ....
دلبستـه چه چیزی بودی ، که نـتوانستی بگویی ؟
و اکنون در پی دیدن هزاران عیب منی !
می خواهی بروی ، بی بهانه برو

شعرتنهایی

« تنهایی »

تنهای تنهام مثل خود تنهایی

حیرانم از چرا بودن

چشم به راه لحظه رفتن

امید ،

بیزارم ازاین واژه ایذایی

امید ،

به چه ؟

بی فردایی ؟

دیوانه ام کرده ، این تنهایی

اندیشه کوچ ، دیگرنبودن

امید ،

چقدر مضحک

امیدوارم !


تا چشمانم را تا همیشه برهم فرو بندم

و تنهایی

امروز تنهایی ،

فردا هم تنهایی

تنهای تنها ،

با خود تنهایی

تنهایی ،  تنهایی ، تنهایی  (م.تنها)