پندنامه ی افلاطون
مقدمه:
این پندنامه وصایای افلاطون (Plato) است به شاگرد ِ خود ارسطاطالیس (Aristotle) که در انتهای کتاب ِ اخلاق ِ ناصری شیخ بزرگوار خواجه نصیرالدین طوسی آمده است. ببینید ما چه متخصصانی داشتیم و به چه بهای سنگینی آنها را فراموش کرده ایم!
معمولا وصیت ِ یک عالم ِ بزرگ چکیده ی تمام چیزهایی است که کوچکترین شکی در آن برای عالم وجود ندارد. در واقع او گوهر ِ عمرش را در بستر ِ مرگ از خود جدا می کند و به عزیز ِ دلش، پاره ی تنش، فرزندش می دهد. این وصایا به قدری اهمیت دارد که خواجه نصیر برای خوب ترجمه کردن ِ آن مدتی به سفر ِ سخت برای فراگیری زبان ِ یونانی می رود، فقط به قصد ِ خوب فهمیدن ِ این وصایا! گوهر می خواهی به طلافروشی نرو! آنجا خبری نیست. گوهر ِ حقیقی این است.
در ترجمه از زبان انگلیسی به فارسی عباراتی را روانتر بازنویسی کرده ام، مثلا بجای ?عنایت? از ?توجه? استفاده کرده ام، پس این ترجمه کمی با ترجمه ی خواجه و آنچه در کتاب ِ کیمیا جلد 5 صفحه 387 آمئه است، فرق دارد که این فرق فقط به لحاظ روانتر شدن ِ فهم ِ موضوع ابراز شده است.
گاهی دیده می شود که در دانشگاهها می گویند فلانی خیلی چیز میداند و هر سؤالی از او بکنی جوابش را دارد. سه تا فوق لیسانس و هشت تا دکترا و دوازده تا فوق دکترا و ... نهصد تا مقاله دارد یا المپیادی بوده و طلا آورده است. گاهی با اندکی از اینها که صحبت می کنی می بینی او هم عین ِ یک آدم ِ بی سواد دچار ِ خشم می شود و بدرفتاری می کند، بی حوصلگی می کند، با کسی مهربان نیست. این نشان می دهد که این علم ِ وسیع و پر تلاش هنوز در خود ِ او اثری نداشته و او فقط چون زنبور کارگر علم تولید کرده است. علمی چنین بیفایده، اعتباری به کسی نمی دهد. مثلا دانشمندی که بمب اتم می سازد چه چیری بیش از یک آدم کش دارد؟ و یا دانشجویی که به خاطر ِ بردن ِ طلا در المپیاد خود را مجاز می داند که بجای کمک به دیگر دانشجویان، آنها را بیسواد بنامد، چه شناختی از ? طبیعت? پیدا کرده، او که حتا این قانون ِ طبیعت را نمی داند که طبیعت بر علیه کسی یا چیزی که همه چیز را برای خود می خواهند دست به طغیان میزند و فشار ِ روحی برایش ایجاد می کند. ?اعتبار ِ ایشان به دوری از شر و فساد است.?
(توضیح: این صفحه بدین جهت در بخش ِ مربوط به دکتر قمشه ای آمده است چرا که از مطالب ِ پیشنهادی ایشان برای مطالعه به انسانها است. عینا همین صفحه در بخش ِ مربوط به خواجه نصیر هم بازنویسی شده است. توضیح ِ بعدی اینکه توضیح بین عبارات را این حقیر نوشته است
(ِ آخر اینکه اگر می خواهید اصل ِ کلمات ِ ارسطو را بخوانید فقط کلمات ِ درشت را ببینید و بخوانید.)
پندنامه ی افلاطون:
معبود ِ خویش را بشناس و حق ِ او را نگه دار، و همیشه با آموزش دادن و آموزش گرفتن باش، و توجه بر طلب ِ علم را مقدم دار. اهل ِ علم را به کثرت ِ علم امتحان مکن، بلکه اعتبار ِ حال ِ ایشان به دوری از شر و فساد کن. و از خدا چیزی مخواه که نفع ِ آن منقطع (مقطعی) بـُوَد، و یقین داشته باش که ?همه ی? مواهب از حضرت ِ اوست، و از او نعمت های باقی (نعمتهایی که مثل ِ انرژی پایستگی دارند!)،
و فوایدی که از تو مفارقت(جدایی) نتواند کرد، التماس کن.
همیشه بیدار باش که شرور را اسباب بسیار است. و آنچه نشاید کرد (شایسته نیست) به آرزو مخواه، و بدان که انتقام ِ خدا از بنده، به سُخـط (خشم ِ بی رحمانه) و عـِتاب (بی حرمتی و سرزنش) نبـُوَد،
بلکه به تقویم (متحول کردن) و تأدیب (ادب کردن از فرط ِ عشق) باشد.
بر تمنای ِ حیات ِ شایسته اقتصار مکن (اکتفا مکن) تا موتی شایسته با آن مضاف نبـُوَد،
(حیات و مرگ را با هم در نظر بگیر و تا مطمئن نشدی مرگی شایسته خواهی داشت به زندگی ِ آن مرگ اکتفا نکن) و حیات و موت را شایسته مشمر، مگر که وسیله ی اکتساب ِ خیر بوده باشد
و بر آسایش و خواب اقدام مکن، مگر بعد از آنکه محاسبه ی نفس در سه چیز را به تقدیم رسانیده باشی،
اول آنکه تأمل کنی تا در آن روز هیچ خطا از تو واقع شده است یا نه، دوم آنکه تأمل کنی تا هیچ خیر اکتساب کرده ای یا نه، سوم آنکه هیچ عمل به تقصیر فوت کرده ای (کوتاهی کرده ای در عمل به ندای درونت) یا نه
و یاد کن که چه بوده ای در اصل، و چه خواهی شد بعد از مرگ، و ?هیچکس? را ایذا (رنجور) مکن، که کارهای عالم در معرض ِ تغیر و زوال است.
و ?بدبخت? آن کس بُوَد که از تذکر ِ عاقبت غافل بُوَد و از زَلـَت (لغزش) باز نـَه ایستد. (این تعریف ِ بسیار علمی و دقیقی از معنای بدبخت است و فوق العاده اهمیت دارد. پس بدبخت کسیست که با وجودیکه به او تذکرات ِ مهمی داده می شود، دست از تکرار ِ چیزی که می داند خطاست بر نمی دارد. جالب این است که کسی که می لغزد می داند که دارد می لغزد.)
سرمایه ی خود را از چیزهایی که از ذات ِ تو خارج بُوَد مساز.
و در فعل ِ خیر با مستحقان، انتظار ِ سؤال مدار(منتظر نه ایست تا رنجوری از تو گدایی کند تا بعدش تو به او کمک کنی)،
بلکه پیش از التماس افتتاح مکن. (قبل از اینکه التماس کند، شروع به کمک کن)
حکیم مشمار کسی را که به لذتی از لذت های عالم شادمان بُوَد و یا از مصیبتی از مصائب ِ عالم جَزَع (ناله) کند و اندوهگین شود، همیشه یاد ِ مرگ کن و به مردگان اعتبار گیر.
کسی که به جایزه و مدالی تکیه می کند و گرفتنش مغرور و شاد شده و یا کسی که مدالی را نگرفته و آه می کشد و بر پشت ِ دست می زند را دانا ندانید. به مرگ نگاه کنید که به هیچ مدالی اهمیت نمی دهد.
کسی که به فکر ضرر رساندن به دیگریست، مثل ِ دانشجویی که جواب ِ مسئله را میداند اما به دانشجوی دیگری که همان را ازو سؤال می کند نمی گوید یا کاسبی که می خواهد کسی را ورشکست کند)
نفس ِ او قبول ِ شر کرده باشد و مذهب ِ او بر شر مشتمل شده. (یعنی چنین کسی خیال می کند که زرنگ است ولی او در واقع ریسک ِ بزرگی کرده و شر را باور کرده است و آنرا در اعماق ِ وجودش راه داده. چنین کسی راهی که در زندگی طی می کند پر از شر خواهد بود زیرا راه ِ زندگی ِ ما پژواک ِ نیات ِ قلبی ِ ماست.)
سپس در فعل آر (عمل کن) که احوال گردان است(این سه مرحله ی تصمیم گیری است و اهمیت ِ زیادی دارد.)، و دوستدار ِ همه کس باش و زودخشم مباش که غضب به عادت ِ تو گردد.
هر که امروز به تو محتاج بُوَد، اَزالت ِ (برطرف کردن ِ) حاجت ِ او را به فردا میفکن، که تو چه دانی فردا چه حادث شود. کسی که به چیزی گرفتار شود را معاونت (یاری) کن، مگر آن کس را که به عمل ِ بد ِ خود گرفتار باشد
تا سخن ِ متخاصمان مفهوم ِ تو نگردد، به حکم ِ ایشان مبادرت منما. حکیم (دانا، آگاه) به قول ِ تنها مباش، بلکه به قول و عمل باش، که حکمت ِ قولی در این جهان بماند، و حکمت ِ عملی بدان جهان رسد و آنجا بماند . اگر در نیکوکاری رنجی بری، رنج بنماید (پاک شود) و فعل ِ نیک بماند، و اگر از بدی لذتی یابی، لذت بنماید و فعل ِ بد بماند،
از آن روز یاد کن که تو را آواز دهند و تو از آلت ِ استماع (شنیدن) و نطق (گفتن) محروم باشی، نه شنوی و نه گویی، و نه یاد توانی کرد. و یقین دان که متوجه به مکانی خواهی شد که: آنجا نه دوست را شناسی و نه دشمن را. پس اینجا کسی را به نقصان منسوب مگردان
و حقیقت شناس که جایی خواهی رسید (مقامی در جهان هست که می توانی به آن برسی) که خداوندگار و بنده آنجا متساوی باشند. پس اینجا تکبر مکن.
همیشه زاد (توشه) ساخته دار(یعنی جوری زندگی کن که تعداد ِ زیادی کار ِ عقب افتاده برای فردا نداشته باشی. همیشه کارهایت را طبق ِ برنامه ی منظم و به موقع انجام بده و نگذار تل انبار شوند)،
که چه دانی که رحیل (بانگ ِ هجرت به دنیای بعدی) کی خواهد بود،
و بدان که از عطایای خدای بزرگ هیچ چیز بهتر از حکمت(دانایی) نبُوَد،
و ?حکیم? (آدم ِ دانا) کسی بُوَد که فکر و قول و عمل ِ او (همان یه مرحله ی تصمیم گیری و اقدام ِ آن) متساوی و متشابه باشد. (این تعریف دقیقی از حکیم است.)
مکافات کن (تلافی کن) به نیکی و در گذر از بدی،
و هیچ خطایی را در اکتساب ِ درستی، سرمایه مساز،(با کارهای بد به سمت ِ انجام ِ کارهای خوب مرو)
و از امر ِ افضل به جهت ِ سروری ِ زایل(موقت)، اعراض مکن،(بخاطر ِ اینکه مدتی قدرت در دستت است سعی نکن کارهای خوب را کنر بگذاری) که از سروری دائم اعراض کرده باشی.
حکمت (دانایی) دوست دار و سخن ِ حکما بشنو، (پیامبر فرمود: ?از دانایان بپرس، با حکمای دانا رفت و آمد داشته باش و همنشین ِ بزرگان باش. سائل العلما، خالط الحکما و جالس الکبرا?)
و هوای دنیا (پست تر از خودت) از خود دور کن و از آداب ِ ستوده امتناع مکن،
در به هیچ کار، پیش از وقت ِ آن کار مپیوند، و چون به کاری مشغول باشی، از روی فهم و بصیرت به آن مشغول باش.
به توانگری، متکبر و معجب مشو، و از مصائب، شکستگی و خواری به خود راه مده، با دوست معامله چنان کن که به حاکم محتاج نشوی، و با دشمن معامله چنان کن که در حکومت ظفر تو را بود
با هیچ کس سفاهت (بی خردی و شوخی ِ پست) مکن و تواضع با همه کس به کار دار
و هیچ متواضع را حقیر مشمار. در آنچه خود را معذور داری، برادر ِ خود را ملامت مکن.
به بطالت شادمان مباش، و بر بخت اعتماد مکن، و از فعل ِ نیک پشیمان مشو،
با هیچ کس مزاح (بذله گویی و مسخره گی) مکن
همیشه بر ملامت ِ سیرت ِ عدل (سرزنش ِ راهی که درست است) و استقامت و التزام ِ خیرات (پایداری و مجبور کردن ِ خود در کمک کردن) مواظبت کن،
تا نیکبخت گردی. (این کارها باغث می شود که کسی بدبخت - بر اساس ِ تعریف ِ اول ِ صفحه - نشود و علاوه بر آن خوشبخت شود. )